چقدر جات خالیه
بریم ادامه قبلنا خیلی دوست داشتم تعطیل باشه و شوهرم تو خونه باشه ،الان همه چی عوض شده حتی شوهرم، اونموقع ها میگتم کاش خونه میبود میرفتیم گردش ولی متاسفانه همیشه سره کار بود، جدیدا ها خیلی میمونه خونه، خیلیم اصرار داره بریم بیرون، اما وقتی دلم میخاد میمونه خونه بره بخوابه و کاری به کارم نداشته باشه، وقتی روزه تعطیله دوست دارم زود تموم شه بریم سره کار ، تو خونه موندن برام عذاب آوره، نمیدونم دلیلش چیه ولی حس میکنم خونه امون سوتو کوره، از اینکه فقط خودمو خودش هستیم خسته شدم، کاش یه نی نی کوچولو الان تو خونمون بود که نمیذاشت اون بخوابه یا من با گوشیم بازی کنم، و همه اش میگفت مامان بس کی میریم پارک؟ چقدر زیبا بود اون لحظه! امروز باز از او...
نویسنده :
ترنم
17:56