زنی که مادر نیست

چقدر جات خالیه

بریم ادامه قبلنا خیلی دوست داشتم تعطیل باشه و شوهرم تو خونه باشه  ،الان همه چی عوض شده حتی شوهرم، اونموقع ها میگتم کاش خونه میبود میرفتیم گردش ولی متاسفانه همیشه سره کار بود، جدیدا ها خیلی میمونه خونه، خیلیم اصرار داره بریم بیرون، اما وقتی دلم میخاد میمونه خونه بره بخوابه و کاری به کارم نداشته باشه، وقتی روزه تعطیله دوست دارم زود تموم شه بریم سره کار ، تو خونه موندن برام عذاب آوره، نمیدونم دلیلش چیه ولی حس میکنم خونه امون سوتو کوره، از اینکه فقط خودمو خودش هستیم خسته شدم، کاش یه نی نی کوچولو الان تو خونمون بود که نمیذاشت اون بخوابه یا من با گوشیم بازی کنم، و همه اش میگفت مامان بس کی میریم پارک؟ چقدر زیبا بود اون لحظه! امروز باز از او...
27 تير 1394

فضول نیستم بخدا

گاهی بی سبب میرم پشت پنجره و همسایه روبرویی رو می پام... میگین چرا؟ همسایه روبروییمون زن و شوهری هم سن و سال منو همسرم هستن، موقعی که من تازه عروس بودم همسایه ها میگفتن اونم تازه عروسه، فروردین ماه تو خیابون دیدم داشت میرفت مانتوی حاملگی تنش بود، از اونموقع دست به فضولیم گل کرده، همین که صدای ماشینشونو میشونم میپرم پشت پنجره که ببینم چیکار میکنن، خیلی دوست دارم بدونم تو موقعیت حاملگی شرایط زندگی دونفره چه شکلی میشه، طرز برخورده زنو شوهرا باهم، جاریم میگه بهتر از این نمیشه، ولی من برعکس فکر میکنم، نمیدونم چرا ولی دلیلش اینه شوهرم برخلافه همه خوبیهاش آدمه ایرادگیریه، یه جا میریم همش اصرار داره مدام بگه چرا فلان حرفو زدی زشت شد، چرا فلان کا...
23 تير 1394

خودم

سلام من 25 سالمه و تقریبا 4 ساله ازدواج کردم، قبلا وب داشتم ولی حذف شد، عاشق همسرمم ، همسرمم هم مرده خوبیه خدا رو شکر، تنها ایرادی که داره اینه بچه نمیخاد. همین و بس... عید 94 فکر میکردم بچه بغل یا با شکم برآمده برم عید دیدنی ولی نشد، پارسال خیلی سعی کردم متقاعدش کنم،باهاش حرف زدم ، چند بارم ازش قول گرفتم ولی زد زیرش، و نشد، امسال هم که حرف از نی نی میاد نه جوابمو میده و نه حرف میزنه سعی میکنه سکوت کنه یا بخوابه، میدونم منم یه روزی مامان میشم ولی پا گذاشتن روی احساساتم سخته، اینکه همه جا و همه کس پشت سرت بگن فلانی نا زاست سخته، سخته بری تو فامیل شوهرت و اونموقع مجبور باشی بچه یکی از خودت کوچکترو دیدی بغل کنی و ببوسی و بقیه هم با یه ترحم...
19 تير 1394

شروع

سلام نمیدونم کیاقراره بیان اینجا و این مطالبو بخونن؟ ولی هر کی اومده بخونه خوش اومده، دلم نمیخاد کسی منو بشناسه، اگه شناخت هم معرفی نکنه، اینجا نمینویسم که کسی برام ترحم کنه، یا دل بسوزونه یا اینکه همش این جمله کلیشه ای رو تکرار کنه، نترس یه روزی توام مامان میشی، من اینجا مینویسم تا ته دلم خالی بشه، تا اینکه حرفامو گفته باشم...حرفایی که پوسیدن. ممنونم از همه مخاطبانم
19 تير 1394
1