زنی که مادر نیست

چقدر جات خالیه

1394/4/27 17:56
نویسنده : ترنم
1,136 بازدید
اشتراک گذاری

بریم ادامه

قبلنا خیلی دوست داشتم تعطیل باشه و شوهرم تو خونه باشه ،الان همه چی عوض شده حتی شوهرم، اونموقع ها میگتم کاش خونه میبود میرفتیم گردش ولی متاسفانه همیشه سره کار بود، جدیدا ها خیلی میمونه خونه، خیلیم اصرار داره بریم بیرون، اما وقتی دلم میخاد میمونه خونه بره بخوابه و کاری به کارم نداشته باشه، وقتی روزه تعطیله دوست دارم زود تموم شه بریم سره کار ، تو خونه موندن برام عذاب آوره، نمیدونم دلیلش چیه ولی حس میکنم خونه امون سوتو کوره، از اینکه فقط خودمو خودش هستیم خسته شدم، کاش یه نی نی کوچولو الان تو خونمون بود که نمیذاشت اون بخوابه یا من با گوشیم بازی کنم، و همه اش میگفت مامان بس کی میریم پارک؟ چقدر زیبا بود اون لحظه! امروز باز از اون روزاس که هوایی شدم! از صبح بهش گیر دادم بریم برام مانتو بخریم، میگه چند روز صبر کن ماشینو بیمه بکنم بعد، اینو که میگه بی اختیار دلم برا خودم میسوزه ،حس میکنم برام اهمیت نمیده، چند روز پیش که رفته بودم برای آرایشگاه خرید کنم چند تام چیز برا خودم برداشتم که موقع حساب کردن گفت گرونه، و منم بی چونو چرا پسش دادم ، از اونروز حس میکنم یواش یواش پول براش داره مهم تر از من میشه، قک میکنم کسی که بچه خودشو نمیخاد منو هم نمیخاد مسلما، نمیدونم شایدم اشتباه میکنم! یادش بخیر پارسال منو برد سه تا برام مانتو خرید، منم همش فک میکردم خرج اضافه کردیم، چون با خودم فک میکردم امسال حامله میشمو مانتو ها میمونه رو دستم، ولی اشتباه فک میکردم، حتی زمستون برا خودم پالتو نگرفتم به امید اینکه امسال حامله میشم و بعد از حاملگی ممکنه اندازم نشه، دیشب میگم کفشام کهنه شده میگه باشه بریم نوشو بخریم، گفتم نه خرجه اضافس میخام چیکار،گفت باشه حتی اصرار هم نکرد برا خریدن کفش. این آدم عوض شده، شوهره من آدمی بود که لباسام کهنه نشده برام لباس میخرید.... نمیدونم چی شده؟

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)